ما شاید درگذر زمان فراموشکار شویم، اما حافظه تاریخی فراموش نمی کند لحظه ای را که شجاعانی گمنام راهی سفر بیبازگشت میشدند. از بازگشت ناامید نبودند، اما ترسی از بازنگشتن نداشتند . آماده بودند برای گذشتن از جان که عزیزترین است برای بسیاری از ما. این تصویری است از آنان که از همان آغاز حرکت ، از همان لحظه که در خانه را پشت سر میبستند و از همان لحظه که نگاه آخرشان عزیزترینها را در برمیگرفت، جانباز بودند. صاحبان زخمهای قدیمی، آنان که هنوز حسرت جا ماندن از کاروان سفر کردگان دارند، یادگار دوستان مسافرند. خاطره ای پنهان در شلوغی کوچهها و خیابانها ، خاطرهای گمشده در پشت حصار ناآشنایی نسلهایی که چیزی از معرکه آتش و خون نمیدانند، نسلهایی که چیزی از زمین گیر شدن زیر باران گلوله، ایستادن در برابر تانکهای ویرانگر، جنگ خانه به خانه، نگران هر گلوله بودن، نگران از دست دادن یک وجب خاک، خوابیدن روی سیمهای خاردار برای این که دیگران قتل عام نشوند، نشنیده اند.
خیلی وقتها شاید در شلوغی زندگیهای ماشینی از کنارشان گذشته باشیم. از کنار بازماندگان دوران دفاع مقدس. از کنار مدافعان سرزمینمان . از کنار آنهایی که شهید زنده اند. آنها که شناختنشان بهیادمان می اندازدآنها را که زیر باران آتش میایستادند و پیش می رفتند. یادگاران آنها از ما گله ای ندارند که روز رفتن از کسی انتظاری نداشتند. ماییم که باید آینه های غبار گرفته را پاک کنیم تا تصویری واقعی از شجاعتهای ماندگار پدیدار شود.
شاید آن مردی که باد آستینهای خالی پیراهنش را تکان می دهد یا آن یکی که روی صندلی چرخدار نشسته است یا آن مردی که نگاه آتشینی را پشت عینک سیاه مخفی کرده است یا آن که مدام سرفه می کند و با دشواری نفس می کشد،صاحب یکی ازآینهها باشد. شاید یکی از آن فرشتههای نگهبانی باشد که روزی مراقبمان بودند. این حکایتی است که هیچ وقت کهنه نمیشود، زیرا که متعلق به دنیایی متفاوت است؛ آینه ای برای تمامی نسلها.